امروز یخورده تو حال عادی نبود، بیشتر از هرروز بم آب می پاشید رییس بیرون پی کار دیگه یی بود و سر من خلوت، راه حمله من باز بود و راه فرار الف بسته گفتم الان بهترین فرصته (به حداقل چهار دلیل) خیس شدن که عادیه شانس و محاسباتمو امتحان می کنم دویدم طرفش، آب پاشو از دستش کشیدم دوید که فرار کنه پشت یه در چوبی بود و خیلی دقیق نمی دیدم کجا میره صدای چندتا ضربه شیدم و الف که ناله می کرد با خنده گفتم: چیکار می کنی؟ نکُش خودتو رفت به یه کاری برسه بعد از چند لحظ
درباره این سایت