صبر کن عزیز جان من من دندان روی جگر گذاشته ام. در گستره بی قراری شبها و روزهای بی هم من از ميان تمام جنگ ها ترا مي گذرانم. دوباره بلوط ها سبز خواهند شد. من "قلب سومي"را مي کشم و ترا به خودم مي بندم،یوسف من
*حرفهایم شبیه قیر داغ در گلویم، سرد شدهاند . نفس نميتوانم بکشم . * من اگر برگردم به سالها پیش چه ميکنم؟ دست و پایم را ميبندم و خودم را پرت ميکنم در دریا و هیچگاه بازنميگردم . * یک جمله هست که دلم ميخواهد بگویمش . چسبیده ته گلویم . کاش کسی اینقدر به من نزدیک بود که ميگفتمش . قبل از اینکه مرا بکشد، ميگفتمش .
هميشه منتظرت هستم خیال ميکنم پشت در ایستادهای و در ميزنی اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است لولای شکسته در را عوض ميکنم انگار کسی در ميزند در را باز ميکنم و در خیالم تو را ميبینم که پشت در ایستادهای ميگویم : بانو خوش آمدی ولی تو نیستی پشت در تنهاییست در را ميبندم و باز دوباره باز ميکنم ولی هنوز هم نیستی اینقدر باز ميکنم و ميبندم که لولای در دوباره ميشکند.
شب که مي شود ؛ تمامِ جهان مي خوابند . من مي مانم و سکوتی که درد مي کند . من مي مانم و اتوبان هایی ؛ که بی هدف مي تازند . شب که مي شود ؛ تنهایی ام را در آغوش مي کشم . چشمانم را مي بندم و به اسرارِ کهکشان مي اندیشم . ميانِ این بیداریِ عميق ؛ حتی صدایِ نفس هایِ خدا را مي توان شنید . و من چه دیوانه وار ؛ این تنهاییِ فیلسوفانه را دوست دارم . #نرگس_صرافیان_طوفان ************* نیمه شبها جووون ميکنم تا نخوابم و برای خودم باشم روزها نميشه خانواده
ازون شب هاییه که محتاجم به خواب. منتها نه به خواب خودم. به خواب بچه ها. محتاجم که بخوابن تا کمي خودم باشم و خودم. کنار خودم دراز بکشم . موهای خودمو نوازش کنم. واسه خودم یه موزیک پلی کنم و هندزفری رو بزارم رو گوشم و از گرمي دستای خودم که مي خوره به گوشم قلقلکم بشه و چشم هام رو ببندم و باز کنم و اگر سر خورد نمي با دست خودم پاکش کنم و بگم به خودم حالت خوب ميشه یه روز. یه شب. ازون شب هاییه که محتاجم به خودم.
من یک از خود راضیم ????
خب دیگران هم باعث شدن من یک از خود راضی تر باشم و همينطور از کار های خود ????
به نظرم از پس کارام بر ميام و هر کاری در هر جهتی که انجام ميدم با نظر خودم بوده و بهترین تصميم در اون و همه اینا رو خودم درک ميکنم .
و هیچ وقت خودمو سر زنش نميکنم بابت تصميم اون لحظه ام چون به خودم مربوطه و خودم برا خودم ارزش قائلم و خودم ميدونم اون لحظه چی برای من لازمه
حالا او تمام حرکاتم را از بر است . ميداند وقتی صدایم ميکند چهجور لبخند ميزنم ميداند وقتی برایم پیغام ميفرستد و ميبینم و تصميم ميگیرم باز نکنم چهجور اخمهایم در هم ميرود و گوشهی سمت راست لبم را ميجوم. ميداند کجای صفحهصفحه پیغامهایی که برایم مينویسد، دستهایم را فرو ميکنم توی موهایم و پووووف ميکنم و بعد سرم را تکان ميدهم که از حضور به قول خودم سنگینم خلاص شوم . چشمهایم را ميبندم و با خودم فکر ميکنم
نميدونم چندمين روزه که خرما ميبینم و نميخورم. ولی دارم رسما دیوونه ميشم. از روزی که خرما اومد تو خونه مون غرقش شدم. از کار و زندگی افتادم، همه ی فکرم شده خرما ولی نميرم بخورم. هی ميرم در یخچالو باز ميکنم، یه نگاه به جعبه خرما ميکنم، یه تیکه نون برميدارم روش سس ميزنم و در یخچالو ميبندم. باز ميرم سمت یخچال به جعبه خرما نگاه ميکنم و آب ميخورم ميرم تو فکر خرما، به خودم ميام ميبینم دارم دستامو ميکشم رو صورتم و نزدیکه خودمو زخمي کنم.
گاهی دوست دارم دست ببرم در سرمهمه را بیرون کنمخودم را با خودم تنها بگذارم خودم شروع کند به دوست داشتن خودم خودم شروع کند به راه رفتن با خودم خودم، خودم را در آغوش بگیرد بعد بروم گوشه ای بنشینم سخت گریه کنمبرای خودم که سالها تنها گذاشته بودمش
هر طور فکر کنی همون طور جذب ميکنی، این خیلی دقیق و نامحسوس عمل ميکنه لامصب که نگو.کلبه ميسازی که تنها باشی، دیوار برای محاصره ی خوده، بعدش شاکی نشو که چرا فلان و چرا بهمان، به هیچ رهگذری قلاب ننداز، هر عابری برای رفتنه، حتی وقتی مياد، که مدتی اتراق کنه. کلبه ای چوبی و کوچیک، یه سوئیت تر و تميز و یه اتاقک زیر شیرونیش، با پنجره های دوجداره ای که صدای جنگل و دریا، گوشامو کر نکنه. دور کلبه یه ایوون و چندتا ستون. شب سرد نمناک اسفند ماه و آس
سلام خدا جونم سلام دوستان دوروزه بندم به باکسهای زیبا درست کردن با سبد ميوه والا خیلی باحال شدن کمدم مرتبببببب کیف کردم واسه خودم البته این وسط سردرد هم داشتم امروز از صبح کارای ریز ریز مثل بود دادن به های خشک شده برای دمنوش پودر کردن لبو پودر کردن رزماری این وسطها ماسک گوچه و زردچوبه هم ميزنم سیب زمينی با خیار و لیمو هم همينطور راستی یه مرض دارم موهامو قهوه ای تیره کرده بودم الان هوس کردم توشون لایت در بیارم احتمالا شب یا فردا اینکارو ميکنم
آفتاب که غروب مي کند از خودم مي پرسم ، امروز دل کسی را نشکستم؟ رفتارم با همسرم چطور بود؟ کجا مقصر بودم و باید دلجویی کنم. همه اینها باعث ارامشم مي شود. دلم خوش مي شود که با خودم رو راست بودم. اگر فردا زنده نبودم چی ؟ افسوس کدام کار نکرده ام را مي خورم. شاید همه این ها را مي نویسم و خودم را با خودم و خدای خوبم مشغول ميکنم، که از یادم برود بدی های دیگران را. یاد غم و تنهایی ازارم ندهد. اصلا گاهی به خودم ميگویم : بس کن.
* بعد از آن سه روز مرگآور که ضجه زدم که رهایم نکنید به حال خودم، خیلی از جنبههای زندگیام تحت تاثیر قرار گرفت . ظاهرم را آرام نگه داشتهام اما فقط خودم ميدانم در چه تاریکی عميقی دارم دست و پا ميزنم . بعد از آن سه روز پشت سر هم دروغ گفتم . به همه . مطلقا به همه . کار دیگری از دستم برنميآمد . با خودم کنار آمدم که تهاش یک سگ گَرگرفته و ولم که باید رها شوم به حال خودم در تاریکیای که ميترساندم .
دوس ندارم وقتی حالم بده بیام اینجا. ولی جز اینجا جایی نیس که خودمو خالی کنم.اصلا انگار کسی نیس حرفامو گوش کنه.خیلی خسته شدم کاش ميشد برم جایی که هیشکی نباشه خودم باشم و خودم و خودم خودم و خودم و خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هیچوقت نميخوام نااميد بشم ولی کاری ميکنن اميدمو به ادامه زندگی از دست بدم خیلی دارم اذیت ميشم
کاش حالا که پاییز دوباره سر و کله اش پیدا شده این دل من حالش خوش مي شد.ولی شاید هیچ وقت دلم خوش نشود. روزها و شبهای عمرم با شنیدن دردناک ترین حرفها دارند مي گذرند.نگاه به اطرافم ميکنم و خودم را بین آدمایی مي بینم که دوستشون دارم ولی اونها .بیخیال اونها ميشوم .خودم ،خودم را بغل ميکنم و نازش ميکنم. من بلدم خودم را آرام کنم.خودم که هميشه دلش گرفته و به زور تن بی جانش را تحمل مي کند .این خودی که هميشه غمگین و خسته است.
من شعرم و تو شاعرم من جاری مي شوم و نگاه تو سبد سبد غزل تازهمن آه مي شوم و حضور تو گرمي آغوش گناه آلوده من سکوت مي کنم و تو هیجانی پر از رنگ ملیح مهربانیمن چشم مي بندم و تو رؤیای صدپاره لبخند من فقط ذوب مي شوم و تورقص کنان شعله مي گیری!.
راستش خیلی دوست داشتم مي تونستم بدرد خیلی ها بخورم ولی انقدر ها ادم بدرد بخوری از اب درنیامدم . ادم بدرد نخوری هم نیستم ولی در محموع قسمت بدرد نخوری ام مي چربه . همين طوری برای خودم ولم . معتقدم زندگی یک نوع ولنگاری است . خیلی وقتا باید نسبت بهش بی تفاوت باشی . قبلا دست به سرزنش خودم خوب بود ولی حالا دیگه به کار خودم کاری ندارم حتی بیشتر خودم را مي پرستم . معتقد شده ام لذتها توسط بدن باید احساس شوند لذا سعی مي کنم خودم را در مسیر لذت ها قرار بدم .
* جهانِ هستی کسی را به من بدهکار است که بگوید: هی! من اینجایم، حالا تا هر وقت که خواستی گریه کن . *خودم را از همه چیز جدا کردهام و روحم را حبس کردهام در قلبِ ماهیِ کوچکی زیرِ آبها . * مذبوحانه به دنبال نقطهی اشتراکی بین خودم و جهانِ بیرون از خودم ميگردم و هربار سرخوردهتر از قبل به قلبِ تاریکِ خودم بازميگردم . * قلبم، هزار و یک شب است .
دانلود آهنگ رضا یزدانی بنام تو خودم ميسوزم (تو خودم ميسوزم وقتی نیستی پیشم) Download Music Reza Yazdani - to khodam misoozam (♛) With Text And Direct Links In tibamusic دانلود آهنگ جدید تو خودم ميسوزم (تو خودم ميسوزم وقتی نیستی پیشم) با صدای رضا یزدانی با لینک مستقیم و رایگان از سایت تیبا موزیک دانلود آهنگ دیس لاو جدید با صدای زیبای رضا یزدانی تو خودم ميسوزم با دو کیفیت mp3 128 و mp3 320 برای شما دوستاران دیس لاو موزیک آماده دانلود مي باشد که با مراجعه به ادامه مطلب آهنگ تو خودم ميسوزم از
در پس معرکه ای نشسته ام از جهاد خودم با خودم. خودم شکست خوردم. و خودم پیروز شدم. کدام خود را دوست تر ميداشتم نميدانم. اما مهم هم نیست. گذر کرد و نیست. باید ادامه داد و با جنگاور ترین ظاهر و باطن ممکن زیست. باید بیرزد. اما فقط احتمال است. که ميداند که چه پیش ميآید. اما چیزی در سرم، چیزی در دلم. ميگوید که من آنم که مي ایستم در انتها. و نظاره ميکنم. نميدانم. این چیست. این چیست.
سلام بلاگفا به رسم جبر زمانه یا از سر ترس یا شایدم از سر خستگی دلکوک68 قبلی رو ی شبه بستم. تصميم گرفتم دیگه نباشم، تصميم گرفتم توی ی خونه دیگه اشتراکی بنویسم، تصميم گرفتم روی کاغذ فقط واسه خودم بنویسم اما هیچکدوم نشد یعنی به دلم ننشست. این بود که دوباره با همون آدرس برگشتم به خونه. اینبار نميگم ی ذهن مسموم به حوادث تلخ بلکه ميگم ی آدم با کلی خاطره و تجربه. ی تصميمات دیگهای هم دارم مثل اینکه اینبار همزادپنداری با آهنگها رو جدیتر دنبال ک
دیشب چه شبی بودچقدر فشار و اعصاب خوردی داشتم و دارمچرا اجازه دادم که تو این شرایط قرار بگیرم که نتونم خودم واسه خودم تصميم بگیرم و زندگی کنمدوم اسفند نود و هفت ! من یک نفر رو کشتم؟این رو باید با خودم هميشه تکرار کنخودم رو هم کشتمدیگه چیزی نیست که بخوام در موردش فکر کنمرهایش مطلق؟با این مشکلات؟واقعا من دنبال این آرامش بودم؟یعنی تنهایی اینقدر تاوان داره؟و جالب اینجاست که تبعاتش هنوز هست و حالا حالا باید درگیرش باشمدرگیر مشکلی که خودم درستش ک
بنظر خودم هم حیف این موهای سیاه خودم که رنگشون کنم!یه بار رنگ کردم با اینکه ميومد بهم اما در کل هیچی موی مشکی پرکلاغی خودم نميشه.در نتیجه تنها تغییری که مبتونم برای عید امسال داشته باشم مرتب کردن ابروهام و یکم کوتاه کردن موهامه.
یکی از سرگرمي های مفیدم اینه که الان هرماهی که هست ميرم تو آرشیو وبلاگم و پست های اون ماه در سال های مختلف رو ميخونم. موقع خوندن پست ها ميخندم، گریه ميکنم، خوشحال ميشم برای خودم، دلم برای خودم ميسوزه. این داستان هر ماه ادامه داره و عالمي دارم برای خودم
عشق عزیز سوی تو چون ز خلق دل بکندم بر همه جز تو ماه دیده بندم جُستمت و خود آمدم به کویت من نروم دگر مگر برندم مست مي خبر شدم ز ساقی واعظ بی خبر مده تو پندم عشق عزیز، جز تو کس ندارم دل به تو دادم و ز غیر کندم یاد رخت نميشود فراموش از سر کینه هم اگر زنندم
سلام. حالم خوب نیست. خسته ام و نااميد.از عالم و آدم. و بیشتر از همه از خودم. از خودم که نميدونم چی ميگم و چرا ميگم حتی. از خودم که نميدونم تو زندگیم چه غلطی باید بکنم دیگر حوصله ی بازی دادن و به بازی گرفته شدن هم نداریم جانی در این بدن نیست. لطفا اگر من را ميشناسید دیگر از من سراغی نگیرید. من را به حال خودم رها کنید که نه دیگر جایی برای خون دل خوردن دارم و نه دیگر این دل از این خون تر مي شود.
از خودم خیلی بدم اومد زمانی که دوباره اون کار رو کردم واقعا یه روز جهنمي و تخمي بود از خودم بدم اومد اون روز واقعا حس نفرت از خودم داشتم من دیگه نميخووام این کار رو تکرار کنم من جلوی این کار رو ميگیرم برای این کار دیگه نميذارم منو وسوسه کنه واسه ی هر چیزی
* تنهایی دارد در قلبم بال بال ميزد . * به تنهاییام که فکر ميکنم، به اندوهم که تمام تنم را فراگرفته که نگاه ميکنم دلم ميخواهد اندازهی تمام رودخانهها بگریم . * هیچکس نیست که با او از خودم حرف بزنم . از خودم که دارم سقوط ميکنم . * اميدی به هیچچیز و هیچکس ندارم . ميخواهم اینقدر در این تاریکی بمانم تا خودم شبیه تاریکی شوم .
دلم به اندازه ی یک پاییز تنگ ِ خودم شده. گرچه بودم! اما آنقدر شدید که خودم را حس نمي کردم. مثل ِ یک تصویر زوم شده آن قدر زوم کرده بودم روی خودم که نمي فهميدم منم و فقط آن نقطه، آن نقطه ی مبهم از خودم را مي دیدم و نمي فهميدم کجای من است. باید دورتر مي شدم تا جای آن نقطه و من پیدا مي شدیم. اما از آن جهت که پیش از آن، خیلی خیلی خیلی زیااااد دور از خودم بودم و من فقط یک نقطه، یک نقطه ی مبهم بود در آن همه دورها! برای جبران ِ آن دوری، نزدیکی ام را از اندازه گذ
سلام.آره نوشتم و پاک کردم. مي دونم فرصت نداری ساعتها بعد ممکنه برسی بخونی . یه جور تحميل و مزاحمته .بعد از ابن همين جا مي نویسم.اگر دوست داشتی و فرصت مي خونی . .در کل نوشتن برای تو رو دوست دارم.با اینکه پاسخ زیادی نمي نویسی ، ولی تاثیر خوبی روی ذهنم مي گذاری، از فکر اینکه مخاطبم تویی ، حس نوشتن مياد( لطفا لوس نشو). .یه روز مياد که این نوشته ها تنها
و من امشب از نو زاده ميشم! یادم مي مونه که تو این دنیا خودم، تنها انسانی هستم که مي تونم خودم رو نجات بدم و نباید انتظاری از کسی داشته باشم. یادم مي مونه که بیش از حد مهربونی خرج هر ادمي نکنم ، که یاد بگیرم کمي بیرحم باشم ، خودم رو در هر شرایطی تو اولویت بذارم ، با هر کسی تا حدی مثل خودش رفتار کنم، .و خیلی چیز های دیگه که باید امشب برای خودم یاداوری کنم ، بنویسم و امضا کنم! زندگی خیلی بی رحمه، دردش سال ها تکرار ميشه و تموم شدنی در کار نیست.
* من سالها با اصول و چهارچوبهایی که خودم برای خودم تعریف کرده بودم زندگی ميکردم . اصولی که با جدیت به آنها پایبند بودم و ناگهان اتفاقی افتاد و زدم زیر تمام اصولی که داشتم . تو گویی اصلن شخصی دیگر شدم . شده بودم یک سگِ هار . و حالا ميزان نفرت از خودم غیر قابل توصیف است . * اصلن همين غیر قابل پیش بینی بودنِ انسان است که هميشه مرا به وحشت مياندازد . * اینقدر تصویرم از خودم دفرمه شدهاست که دیروز دوباره توهم بو» آمده بود سراغم .
دخترم، کوچولوی من! احساس خفگی شدیدی ميکنم. به طرز مرگباری از آئینه ميترسم و از آن فرار ميکنم و از اینکه حقیقت چشمهایم را نمایان ميکند هراس دارم. من اصلا دروغگوی خوبی نیستم، حتی دروغ گفتن را بلد نیستم! من به خودم دروغ گفتم و همين خاطر از خودم ميترسم. من چیزی را در خودم مخفی کردهام! من کسی را در قلبم شکستم که عميقا به آن باور داشتم و هیچ عذابی نميتواند از این بدتر باشد. واقعیتی را کاملا ميدانم، این من نیستم، بلکه منی شدهام که خودم هم آنرا نميشن
دخترم، کوچولوی من! احساس خفگی شدیدی ميکنم. به طرز مرگباری از آئینه ميترسم و از آن فرار ميکنم و از اینکه حقیقت چشمهایم را نمایان ميکند هراس دارم. من اصلا دروغگوی خوبی نیستم، حتی دروغ گفتن را بلد نیستم! من به خودم دروغ گفتم و به همين خاطر از خودم ميترسم. من چیزی را در خودم مخفی کردهام! من کسی را در قلبم شکستم که عميقا به آن باور داشتم و هیچ عذابی نميتواند از این بدتر باشد. واقعیتی را کاملا ميدانم، این من نیستم، بلکه منی شدهام که خودم هم آنرا نم
من هميشه از درون شکستم و حواسم بود کسی متوجه نشه حواسم بود که کسی نفهمه درد دارم یا بهم برخورده یا متوجه کنایه ها شدم چون مجبور بودم خودم رو بزنم به خریت انقدر سختی و مشکلات داشتم که تعجب ميکنم چطوری تونستم دووم بیارم تا اینجا نميدونم رمز موفقیت این همه پوست کلفتی چی بود اما فکر ميکنم همينکه نميذاشتم بقیه بفهمن چقدر غرورم له شده و قلبم شکست باعث شد خودم زخمای خودم رو ترميم کنم و برای نمایش هم که شده سعی کنم زود به خودم بیام اما همه اینطور نیست
درباره این سایت