مالك اشتر (مالك اشتر) روزی از بازار كوفه می گذشت با لباسی از كرباس خام و به جای عمامه از همان كرباس بر سر داشت و به شیوه فقراء عبور می كرد . یكی از بازاریان بر در دكانش نشسته بود ، چون مالك را بدید به نظرش خوار و كوچك جلوه كرد و از روی استخفاف كلوخی (15) را به سوی او انداخت . مالك به او التفات ننمود و برفت . كسی مالك را می شناخت و این واقعه را دید ، به آن بازاری گفت : وای بر تو هیچ دانستی كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردی ؟ گفت : نه ، گفت : او مالك اشتر
درباره این سایت