چهار سال گذشت از آن روز لعنتی كه ونتونز، "پس من چی" را خواند.چهار سال گذشت از آن روزي كه پرده اتاق را بستم تا هوای رو به تاریكی زمستان، تاریك تر شود و اشك هایم را نبینیچهار سال گذشت از آن روزي كه سرم داد زدی برو، دوستت ندارم و بعد، در آغوش گرفتی ام!چهار سال گذشت از آن روزي كه چشم هایت را بستی تا با تمام وجودت حس كنی "اینم آخرین كادو ولنتاین من به تو" راچهار سال گذشت از آن روزي كه هدیه ات را دادم و گفتم وقتی رفتم بازش كن و تو طاقت نیاوردی رفتنم راچها
درباره این سایت