رک بگويم… از همه رنجيده ام! از غريب و آشنا ترسيده ام با… رک بگويم… از همه رنجيده ام! از غريب و آشنا ترسيده ام با مرام و معرفت بیگانه اند من به هر ساز ی که شد رقصیده ام در زمستانِِ سکوتم بارها… با نگاه سردتان لرزیده ام رد پای مهربانی نیست…نیست من تمام کوچه را گردیده ام سالها از بس که خوش بین بوده ام… هر کلاغی را کبوتر دیده ام وزن احساس شما را بارها… با ترازوی خودم سنجیده ام بی خیال سردی آغوشها… من به آغوش خودم چسبیده ام من شما را بارها و بارها
درباره این سایت