با قطع برق رفتم تو حیاط دراز کشیدم همه جا تاریک و هیییچ نوری وجود نداشت دقیقا راس دوازده برقا رفت اسموون برای اولین بار بود میدیدم اننننقد پر ستارس ی شب خیییلیی قشنگ شاید همه چیز تصادفی بوده اما من حس میکنم حتی شده برا ی ساعت اسمون خواست بهم قشنگیشو هدیه بده و من لذت ببرم و محو اون حجم از قشنگی بشم و اون شب برای بار چندم لبخند بزنم و بگم ممنونم برای این زندگی :)
درباره این سایت