بعد از اینكه پیشنهاد چالابه رفتن رو رد كردم بنظرم قضیه تموم شده بود كه بعد از یك هفته از گذشتن مراسم چهلم عموم دیدم محمد اومد پیام دادن كه اجازه بفرمایید كافی شاپ دعوتتون كنم! منم نوشتم چطور مگه؟ كه شروع كرد به شوخی كردن در مورد قبض برق و اینا باهم صحبت كنیم???????? یكم سر به سرش گذاشتم كه عه خواستگاری سوری بود كه دیدم یهو فاز ناراحت برداشت كه توروخدا اینطوری حرف نزنین من وقتی تو اداره دیدمتون شیفته ارامشتون شدم و .
درباره این سایت