قصص شبگرد کوچولو جینا روک پاکو (۱۹۳۱) ۱ شبگرد کوچولو و باد کنک ها برگردان میم حجری در یکی از شب های تابستان، که هوا خیلی گرم بود، شبگرد کوچولو فانوس به دست در شهر می گشت. همه خواب بودند. همه چیز ـ به ظاهر ـ مثل همیشه بود. اما شبگرد کوچولو وقتی به خانه دخترک باد کنک فروش رسید، دید که او تعداد زیادی از باد کنک های رنگی را، بیرون خانه، به درختی بسته است و رفته است. شبگرد کوچولو زیر لب غرید: چه بی خیالند مردم! اگر حالا باران بیاید، همه باد کنک ها خیس خ
درباره این سایت